گروه‌ها : دفاع مقدس

سلام بر ابراهیم ۲

کد کتاب : ۵۰۰۳
آخرین به‌روزرسانی : ۱۰ خرداد ۱۴۰۰
قیمت


شب اول محرم و آبان 1359 بود. از پادگان ابوذر بی سیم زدند که برادر هادی برای مراسم به پادگان بیاید.
می دانستم امیر منجر که از دوستان ابراهیم است, در پادگان ابوذر مسئولیت دارد. حدس زدم به خاطر آغاز ماه محرم مراسم گرفته اند.
 به ابراهیم خبر دادم. او هم یکی از ماشین های موجود در سر پل ذهاب را تحویل گرفت و آمد جلوی محل استقرار نیروهای دستمال سرخ ها و مرا صدا زد. آمدم بیرون. ابراهیم گفت:( بپر بالا با هم بریم پادگان ابوذر.)
گفتم: اصغر وصالی نیست. ممکنه ناراحت بشه که من با شما...
گفت: تو که اینجا کاری نداری. من به بچه ها می گم که با من اومدی. بعد به یکی از دوستانی که مسئولیت داشت گفت و اجازه گرفت و حرکت کردیم.
خیلی مجلس با صفا و بی ریایی شد. ابراهیم میخ خواند و رزمندگان مستقر در پادگان سینه می زدند.
 خلبان شیرودی و تعدادی از خلبانان هوانیروز مستقر در پادگان, به همراه بسیجی ها و پاسدارها و ارتشی ها دور هم جمع شده بودند و بر مظلومیت سالار شهیدان اشک می ریختند.
ساعت تقریبا دوازده شب بود که مجلس تمام شد. حال معنوی عجیبی ایجاد شده بود.
آن شب خیلی خسته بودیم. قرار شد همانجا بخوابیم.
یکی از بچه های مخابرات پادگان وارد نمازخانه شد و گفت: برادر هادی, آقای وصالی پیغام دادند که حتما امشب به سرپل برگردید.
ابراهیم داشت فکر میکرد که گفتم: آقا ابرام ول کن. الان هوا تاریکه و داره به شدت بارون می یاد. بذار صبح می ریم.
ابراهیم بلند شد و گفت:( پاشو بریم. اصغر وصالی بر ما ولایت داره. او فرمانده است و امرش واجبه.)

( ۱ )

نظر شما :